دل ديدني هاي شهر سرب و سراب(۶۴)
من شهریاری را دیدم که اگر آیینه های زلال نقش سیمای ضلال او را درست نشان می دادند، آيينه ها را مي شكست و آيينه داران را به چوب مي بست و براي زيبا نشان دادن سيماي نازيباي خود، بر لوح آيينه ها نقش فريب مي كشيد و خردها را به تخريب مي كشاند.
من زورقی را دیدم اسیر گرداب و در تسخیر امواج آب. هر بادی او را به انقیاد می کشاند و هر طوفانی به سرگردانی فرامی خواند ؛ زيرا او بر فراز سر بادباني برافراشته و سرنوشت خود را بدو واگذاشته بود.
من آتش عشق را دیدم شعله ور، نه در سیمای اسیران هوس پيشه ، كه در سينه عاشقان انديشه.
من ضحاک ماردوش را دیدم كه خوراكش خون جوانان پاك و كارش شكستن آيينه هاي تابناك بود. از باز توليد كاوه هاي آهنگر و انديشمندان هنرور مي هراسيد؛ بنابراين فريادها را در نطفه فرو مي شكست و هر گونه رشته هاي پيوند مردم را به سختي مي گسست.
من خشم اقیانوس را در یک سونامی منحوس دیدم که مشت سهمگین خود را بر تارک مردمانی می کوبید که خرد خود را به کار نگرفته و آماده دفاع در برابر رویدادهای طبیعی نشده بودند.
ادامه دارد.....
شفيعي مطهر
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسبها: سرب و سرابشهريارآيينهزورقآتش عشقشحاك ماردوشكاوه آهنگراقيانوسسونامي
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
وب نامه شفیعی
مطهر و
آدرس
modara.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.